داود صفی خانی
بعد از جنگ جهانی دوم اقتصاد آلمان مخروبهای کامل بود. بخش عمدهای از مردان آلمانی که در سنین مناسب کار کردن بودند در جنگ تلف شده بودند و…. تنها کمتر از ۱۰ سال پس از جنگ مردم را میشد دید که از معجزه اقتصاد آلمان حرف میزنند معجزه سه عامل اصلی داشت: اصلاح پول رایج، آزادسازی قیمتها و کاهش نرخ نهایی مالیات.
در آن چه به چشم بسیاری از ناظران معجزه میرسید، در واقع اعجازی در کار نبود. ژرمنها در واقع زیانی را که از درهمآمیزی تورم، کنترل قیمتها و نرخ بالای مالیات پدیدار میشد را درک کردند و افزایش در بهرهوری تولید را که از پی خاتمه دادن به تورم، آزادسازی قیمتها و پایین آوردن نرخ مالیاتها حاصل میشد، فهمیدند و اصلاح کردند! همین!
تاریخ توسعه کشورها همواره نکات برجستهای برای اصلاح سیاستگذاریها دارد، مسیرها و چالشهایی که طی شده و تجربیات دشواری که آنها برای اصلاح ساختارها طی کردهاند. این مسیر و تجربیات در یک فرایند موثر افقهای با ارزشی حتی در شرایط کنونی جامعه برای اصلاح سیاستگذاریها ترسیم میکند با چاشنی مطلبی که پیتر دراکر گفته است: «دانش باید پیوسته به چالش کشیده شده، افزایش یافته و بهتر شود. در غیر این صورت به کلی از بین خواهد رفت.»
از این زاویه به نظر میرسد با وجود اظهار نظرهای مکرری که از طرف صاحب نظران در رابطه با اصلاح سیاستگذاریها و بهبود شرایط توسعهای در کشور گفته میشود، کماکان در بطن سیاستگذاریهای ما بکار گرفته نمیشود. به تعبیری آن دانش و تجربه به چالش کشیده شده و ارتقاء یافتهای که مد نظر دراکر بوده جدی گرفته نمیشود، از این روست که در سالهای اخیر مخصوصا با حجم قابل توجهی از نظریات کارشناسی ارتقا یافته در فضای کشور مواجه هستیم که در حوزههای مختلف سیاستگذاریهای را در کشور به چالش میکشند و به شکلی ارتقاء یافته نسخه تجربه و دانش را هم به آن میافزایند. اما این نسخهها در بطن سیاستگذاریها جدی گرفته نمیشود. در واقع یک شکاف عمیق بین سیاستگذاریها و دانش کارشناسی به شکل و شمایلی که در بالا گفته شد وجود دارد.
از این روست که کمتر فعال اقتصادی، صنفی یا حتی سیاست مداری را میتوانیم ببینیم که نقدی به سیاستگذاریها در سطوح مختلف نداشته باشد. این خود نشان دهنده سطح آن شکاف عمیقی هست که گفتیم که در نهایت سلامت روانی مردم، رضایتمندی و از همه مهمتر قبول قوانین را نزد جامعه به شدت کاهش میدهد و شرایط را بهبود نمیبخشد.
اگر برگردیم به ابتدای مطلب موضوع مشخصتر در این مورد چالشهای بی پایانی است که دهههای متمادی کشور درگیر آن است: تورم، تولید، رفاه جامعه.
به شکلی ساده رابطه اینگونه است، تورم خزنده دارایی مردم را به سرقت میبرد، کاهش تولید و ضعف بهرهوری در نهایت رفاه جامعه را کاهش میدهد. این فرایند را هم چه نهادی راهبری میکند: بله دولت و سیاستگذاریهای آنها!
البته کشور ما درگیر مشکلات متعددی در حوزه سیاستگذاری است اما از جهت تمرکز سیاستگذاریها به امر تولید از این زاویه خواستیم به موضوع ورود کنیم.
تجربه آلمان بعد از جنگ جهانی دوم و اصلاح سیاستگذاریها را هم مثال زدیم تا برگردیم به شرایط کنونی در کشور و این سوال را بپرسیم که چگونه بعد از طی دهههای متمادی همچنان ما در کشور درگیر امر تولید هستیم و با وجود سالهای متمادی سیاستگذاریهای مختلف، حمایتها و تخصص منابع و مجموعه سیاستگذاریها، همچنان مشکلات هر روز از ابعادی دیگر مطرح میشود و از همه مهمتر ترازوی نتیجه اجرای آنها در سبد رفاه جامعه است که هر روز بدتر از روز قبل شده است! این امر چگونه ممکن شده است؟ آیا سیاستگذاران واقعا به مسائل به این روشنی اشراف ندارند؟ آیا واقعا نمیدانند مشکل دقیقا در کجاست؟ یا میدانند و ارادهها کافی نیست و مثل دومینو اگر دست به اصلاحی ساختاری بزنند این اصلاحات با خود مجموعه بسیاری از سیاستگذاریها را باید اصلاح کند و ترس از حجم این اصلاحات آنها را ودار به تکرار و ادامه اشتباهات سیاستگذاریهای جاری میکند؟
هر چه هست تجربیات کشورهای توسعه یافته در دسترس است، آن دانش هم طبق آن چیزی که دراکر گفته به چالش کشیده شده، صیقلی شده و از طریق کارشناسان و صاحب نظران مختلف برای اصلاح سیاستگذاریها گفته میشود و هنوز از بین نرفته است! اما چرا عملیاتی نمیشود؟
در مورد تورم میلتون فریدمن مطلب جالبی دارد او میگوید: «تورم مثل اعتیاد به الکل است در هر دو مورد وقتی الکل را شروع میکنی یا وقتی دولت چاپ پول را شروع میکند اولش تاثیرات خوب و خوشایندی دارد اما تاثیرات مخربش در طول زمان ظاهر میشود به خاطر اینکه در هر دو مورد وسوسه شدیدی برای زیاده روی وجود دارد، ولی وقتی بحث درمان میشود موضوع برعکس میشود، وقتی الکل را کنار میزارید یا وقتی چاپ پول را متوقف میکنید، اولش دردناک است ولی با گذر زمان وضعیت بهتر میشود به خاطر این هست که ادامه درمان سخت است!»
به نظر میرسد این همان چیزی است که دهههای متمادی دولتها در کشور ما در رابطه با تورم درگیرش هستند، تاثیرات خوب و خوشایند و وسوسه شدید آن ارجحتر از درد ناشی از درمانش است! همین است که اراده و عزم موثری برای کوچک کردن دولت، حذف بودجههای اضافی نهادها و حرکت در مسیر کاهش کسری بودجه در ساختار دولتها دیده نمیشود بلکه اساسا آنها درمان درد تورم را نمیخواهند خود تحمل کنند، بلکه درد را با تورم و مالیات به مردم و فعالان اقتصادی حواله میکنند!
مسعود پزشکیان میگوید: «هرکس میتواند مشکلات مردم را حل کند، این گوی و این میدان هرکس در کشور میتواند به حل مشکلات مردم کمک کند، باید پیشقدم شود تا با همکاری یکدیگر، این مشکلات را برطرف کنیم. مجموعههایی که در سطح کشور بهصورت پراکنده و جداگانه فعالیت میکنند، باید با تقسیم کار منسجم و هماهنگ، در جهت رفع مشکلات مردم گام بردارند تا اقداماتشان نتیجهبخش و عملیاتی باشد.»
اما در این خصوص موضوعی که باید به ایشان یادآوری کرد جمله کلیدی «موری راتبارد» اقتصاد دان امریکایی است که میگوید:«دولت تنها نهادی در جامعه است که قدرت جعل پول – خلق پول جدید – را دارد. تا زمانی که به استفاده از این قدرت ادامه دهد، ما همچنان از تورم رنج خواهیم برد.»
به شرحی که در بالاتر گفتیم، این سمت تحلیلها و کارشناسیها، ضرورت انتقال تجربیات و دانشها در سطوح مختلف جامعه انجام میشود، لیکن آن نهادی که باید گوش شنوا و فرایند عملیاتی برای مهار آتش تورم، باز کردن اقتصاد و حرکت به سمت اقتصاد آزاد، کاهش دخالتهای دولت، حذف قیمت گذاریهای دستوری که عامل ساختاری برای رونق تولید است را عملیاتی کند دولت است، اوست که باید همانند خاویر میلی اره برقی آرژانتینی برای اصلاح روندها، فرایندها و سیاستگذاریهای خرد و کلان اراده عملیاتی شده را با قدرت اجرایی نهایی کند!
ختم کلام باید نقل قولی از خاویر میلی داشت که میگوید: «وقتی پول خود را برای خود خرج میکنید، عاقلانه این کار را میکنید. وقتی پول خود را برای دیگران خرج میکنید، هزینه را به حداقل میرسانید. وقتی پول دیگران را برای خود خرج میکنید، اسراف وجود دارد. بدترین حالت خرج کردن پول دیگران برای دیگران است. به همین دلیل است که دولت هرگز کارآمد نیست.»